حضرت استاد برای پروژه پایانی کلاس فیلمنامه نویسی فرمودند ملاقات یک مرد
محکوم به اعدام با همسرش را یک روز قبل از اعدام بنویسید. زن نمیداند که
مرد اعدام خواهد شد و مرد قصد دارد به او بگوید. خودکار و دفتر را گذاشتم
توی کیف و آمدم کتابخانه و شروع کردم نوشتن تا رسیدم به جایی که مرد یک
کلمه دیگر می گفت، زن همه چیز را می فهمید!
میخواهید بدانید بعدش چه شد!؟ هیچ! خودکارم تمام شد و من و مرد اعدامی و
زنش پا در هوا ماندیم معلق!