بعد از دو سال میرم زندان شوهرم رو ببینم. دختر یازده ساله دارم. دادمش
هووم بزرگش کنه. بهش نگفتم من مادرشم. حالا هم میرم پسرش رو نشونش بدم.
تا حالا ندیدش. براش ده سال زندان بریدن. خلافش سنگین بود. منو دوست
داشت. دو ساله رفته زندان. تا حالا اجازه ندادن برم ببینمش. چون صیغه اش
بودم. راننده لب گزید، گوشه چشم های فرورفته، خسته و چروکش را به راست
چرخاند و برای زن که کنار دستش نشسته بود تکان داد. یک بار بیشتر با تأسف
نگفت نچ. سرعت را بیشتر کرد و به جاده چشم دوخت.
زن به عقب برگشت. به دو زن روی صندلی عقب که حالا چشم هایشان را باز کرده
بودند و به او می نگریستند چشم دوخت. دستش را در هوا تکان میداد و حرف
میزد. میان انگشت دوم و سوم روی انگشت دوم با خالکوبی نوشته بود
"زنانگی". گفت من هنوز بیست و پنج سالمه. یکی از دو زن روی صندلی عقب
ابرو کشید و آخ کشداری گفت. زن ادامه داد: آره. پس چی فکر کردی. پنج
انگشتش را از هم باز کرد. به طرف دو زن روی صندلی عقب گرفت. من هنوز بیست
و پنج سالمه. میان انگشت سوم و چهارم روی دیواره ی انگشت سوم حرف اول دو
نام را با خالکوبی حک کرده بود.