دیشب در یک محفل دوستانه، یک دوست قدیمی را پس از چند وقت دیدم. آخرین
باری که دیدمش بازاریاب شرکت پفیش بود. چند ماه قبلش میخواست فست فود
بزند. چند ماه قبلش زده بود تو کار MDF و چند ملیون سرمایه گذاشت اما
مشکلاتی پیش آمد و باخت داد. چند ماه قبلش توی اداره برق کار گرفته بود.
چند ماه قبلش کارمند طرح مسکن مهر بود. قبل تر ها یادم نیست روی چه
کارهایی دست گذاشته. اما او به شدت اهل مشورت کردن است و هر وقت با
دوستان او را دیدیم از ما در مورد کار جدیدش نظر خواست و دوستان هم برای
او کم نگذاشتند. به هر حال امشب دیدمش. از آخرین کارش که بازاریابی بود
پرسیدم. گفت ول کرده و میخواهد کافی شاپ بزند. همچنان از بچه ها نظر
خواست. بچه ها هم همچنان دلسوزانه برایش وقت گذاشتند. چیزی حدود چهار
ساعت با ناامیدی و امیدواری توأمان!!