خانه که خانواده توش نباشد سوت و کور است. حرف زیادی برای گفتن و شنیدن
نیست. مادر نیست که مدام احوالت را بپرسد و اینکه چه کار میکنی؟ اینکه
مدام مجبورت کند حرف بزنی از گذران روزگارت. اینکه سر سفره نگاه کند چه
طور غذا میخوری که بفهمد در چه حالی؟ دردت چیست؟ اینکه از همه حرف بکشد.
اینکه مادری کند برای بچه هایش. اینکه گرم کند کانون خانواده اش را.
اینکه خواهرت چرا ساکت است؟ برادرت که همیشه ساکت است چه شده امشب پر حرف
شده؟ اینکه هندوانه بگذارد زیر بغل کوچکترها که شاهکارهایشان بیست و چهار
ساعت گذشته شان را تعریف کنند. اینکه با آب و تاب گزارش بدهد بابا امروز
هفت هزار تومان جریمه شد سر آن چهارراه توی تهران که نمیدانست چراغ قرمزش
سه زمانه است یا دو زمانه. اینکه به ما حالی کند هنوز هست و دارد برایمان
مادری می کند...