۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

یادش بخیر بچه بودیم برامون قصه میگفتند که بخوابیم...

از همه بیشتر داستان لباس نامرئی پادشاه یادش بخیر و اون کودک بیچاره و
اون خیاط های سودجو و اون رعیت ایستاده به تماشا ... چقدر میخندیدیم  با
این قصه ها. واقعا چقدر میخندیدیم..!