۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

بدون تیتر

يک بار هم حجره ايم بدجور مريض شده بود و سردرد داشت و سرفه ميکرد٬ بعد
نامزدش هي مرتب از شهرستان زنگ ميزد حالش را ميپرسيد٬ نازش را مي کشيد٬
يک بار ديگر رفيقم٬ يک رفيق ديگرم٬ بدجور مريض شده بود و سردرد داشت و
سرفه ميکرد٬ بعد دوست دخترش هي مرتب زنگ ميزد به موبايلش و اس ام اس
ميداد حالش را ميپرسيد٬ نازش را ميکشيد٬ بعد حالا ما سه روزه که اینجا بدجوره
مريض شديم و سردرد داريم و سرفه ميکنيم و داريم توي بستر بيماري ميميريم
يک ضعيفه نداريم پاي تابوت مان شيون سر دهد :(