مشهد که بوديم٬ يک شب در محضر يک آخوند نشسته بوديم٬ يک مرد باصفايي
آمد٬ خدمت آخوند ادب کرد٬ زانو زد٬ نشست و گفت که سوالي برايش پيش آمده٬
بعد پرسيد که آيا خدا همه آنهايي که مسلمان نباشند را ميبرد جهنم؟ آخوند که از
مرد باصفاتر بود لبخندی زد، از حال و روز مرد تفقدی کرد و بعد با همان لبخند
پرسید: حالا بگو مشکلت چيه عزیزم؟
* خاطرات مشهد، حرم مطهرش، مدرسه پریزاد
* بعد متوجه شدم که مشکل مرد اصلا با جهنم رفتن غير مسلمانها نبود٬ او
اعتراض داشت به اين که چرا بايد چند ميليارد اروپايي و آمريکايي به لحاظ
تعداد سهم بیشتری در بهشت داشته باشند٬ و بعد از اين بود که آخوند هر چه
کرد نتوانست بهشت را طوري تقسيم کند تا هم خدا راضي باشد٬ هم آن مرد
راضي باشد و هم آمريکايي ها.
آمد٬ خدمت آخوند ادب کرد٬ زانو زد٬ نشست و گفت که سوالي برايش پيش آمده٬
بعد پرسيد که آيا خدا همه آنهايي که مسلمان نباشند را ميبرد جهنم؟ آخوند که از
مرد باصفاتر بود لبخندی زد، از حال و روز مرد تفقدی کرد و بعد با همان لبخند
پرسید: حالا بگو مشکلت چيه عزیزم؟
* خاطرات مشهد، حرم مطهرش، مدرسه پریزاد
* بعد متوجه شدم که مشکل مرد اصلا با جهنم رفتن غير مسلمانها نبود٬ او
اعتراض داشت به اين که چرا بايد چند ميليارد اروپايي و آمريکايي به لحاظ
تعداد سهم بیشتری در بهشت داشته باشند٬ و بعد از اين بود که آخوند هر چه
کرد نتوانست بهشت را طوري تقسيم کند تا هم خدا راضي باشد٬ هم آن مرد
راضي باشد و هم آمريکايي ها.