۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

حكايت آن كلاغ كه در كوير بر درخت نشسته بود

حالا شش-هفت روز است آمده ایم اينجا، بي خيابان های شلوغ، بي تابلوهاي
عظيم تبليغاتي كه همه جاي شهر مثل قارچ رشد كرده بالا آمده اند، بي بوق
هاي مزاحم و دودهايي كه جزوي از زندگي مان شده اند، حالا صبح ها توي
خياباني كه اين چند روز فقط چهار-پنج ماشین به خود دیده سرک می کشیم و
رشد درخت ها را اندازه می گیریم، صبحانه را توی ایوان کنار باغچه، کنار
درخت های بادام می خوریم، حتی دیروز یک گردباد کوچک محله ای سرزده مهمان
سفره مان شده بود، آنقدر بزرگ نبود که چیزی را از جا بلند کند، از دیوار
آمد از دروازه رفت. حالا شش-هفت روز است آمده ایم اینجا و برای نهار از
باغ سبزی پلو میچینیم و بعد از ظهرها چای میخوریم و به تماشای کوه ها می
نشینیم. حالا شش-هفت روز است کویرنشین شده ایم و مهربان.

+ قدرت آباد، ساعت 3 بعدازظهر