۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه
پسری که فردا امتحان تاریخ دارد...
ساعت
۴:۱۵
برادر کوچکتر رفیقم، فردا امتحان تاریخ دارد. شام به اتفاق دوستان رفته بودیم بیرون. او هم آمده بود. اول دبیرستان است. کتابش را هم آورده بود. البته او همه جای کتاب تاریخش را حفظ بود.شاهان ایران را می شناخت و میدانست هر کدامشان چه ظلمی بر مردم کرده اند و مردم در برابر این ظلمها چه پاسخی داده اند! او ماجرای گران شدن قند را هم میدانست! علمای مخالف حکومت ها را هم می شناخت و از مهاجرت اعتراضی آن ها از تهران به قم خبر داشت! او عکس های به خیابان ریختن های مردم در سی و دو سال پیش را هم توی کتابش داشت و همه شان را دیده بود! او تمام کتاب تاریخش را حفظ بود و همه این ها را میدانست، او تنها چیزی که نمیدانست این بود که یک سال پیش، روزهای پس از انتخابات 88 در خیابانهای پایتخت، صد کیلومتری خانه شان، چه اتفاقاتی افتاد و چند نفر کشته شدند... او حتی وقتی عکس های به جا مانده از حوادث اخیر را یکی یکی نشانش دادم با تعجب پرسید اینجا ایرانه!؟