۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

وقتی هیأت آخوندی‌مان را تشخیص نمی‌دهند راحت حرفشان را می‌زنند

پیرمرد دستش را بر پشتی صندلی راننده گذاشت، توی جایش جابجا شد و به
سخنرانی اش ادامه داد: ببینید دوستان، شما جای پسر من میمونی، آقای
راننده هم عزیز ماست، جای برادر بزرگترم... من مأمور بازنشسته ی نیروی
انتظامی هستم قبل از انقلاب هم که توی رژیم بودم نماز میخوندم بعد از
انقلاب هم نماز میخوندم حالا هم نماز میخونم! چرا!؟ -به پسرم هم گفتم-
چون هیچوقت برای آخوند نماز نخوندم...