۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

بازنگری در ریشه های پدیده ی شادکامی در حیوان الاغ

الاغ را گفتند تو را چه می شود با اینکه بار سنگین بر تو می گذارند و سوارت
می شوند و غذای نامطبوع میدهندت و گاهی هم که می خواهند کسی را به نفهمی
خطاب کنند به او می گویند الاغ! با این حال چه می شود که غمگین نمی شوی
و از سر خوشی گاهی دهان به عرعر و آواز می گشایی!؟
الاغ گفت همه دلخوشی من آن آیه در قرآن است که می گوید بعضی از شما آدم ها
مانند حیوانات هستید! آنجا که می گوید اولئک کالانعام! بعد گفت خوشحالی من از
ادامه همان آیه است که می گوید بعضی تان از حیوان هم پست تر هستید! آنجا که
می گوید بل هم اضل!

* از افاضات حضرت استاد در کلاس درس پیرامون مباحث اخلاقی.

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

در علوم انسانی مطالعه کردن پدیده ها مشکل است

پرسیدم خب؟ دانشگاه قبول شدی مبارکه! چه خبر؟ امروز رفتی؟ روز اول خوش گذشت؟
تمام کلاس هایش را نشسته بود با موبایلش تخته بازی کرده بود.

۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه

در راستای بومی کردن علوم انسانی!

در کلاس مدیریت استاد از سازماندهی نیروها گفت و گفت برای اینکه مقدس اش
کنیم بهتر است از لفظ هدایت نیروها استفاده کنیم و حالا من ساعت هاست فکر
می کنم به آن لفظ که خوب نبود و این لفظ که استاد گفت بهتر است و اینکه یک لفظ
چه طور میتواند ما را به قداست خود ملبس کند؟ و کلا این یعنی مثلا چه جوری!؟

طلای ما با طلای شما فرق دارد استاد!

ایاک و خصلتین مهلکتین...
چهارشنبه کلاس فقه، استاد - حفظه الله - حدیث بالا را خواند و درس اخلاق
گفت. از دو خصلت هلاک کننده خبر داد و خیلی حرف های دلسوزانه ای زد و
توصیه های خوبی کرد که الان یادم نیست.. حالا نمیدانم مشکل از من است که
یادم رفته یا از نفس استاد!

* البته بعید نیست علتش از اینجا هم باشد که فکر این روزهای ما طلبه ها
بیشتر به هلاک شدن زیر فشارهای مادیه است نه معنویه!

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

از مشکلات صنفی زنان خانه دار در عرصه های بین المللی!

مامان که از مالزی برگشت اولین سفارشش به ما - دقیقا اولین سفارشش - یاد
گرفتن زبان انگلیسی بود. خیلی هم تأکید کرد که قبل از هر چیز برویم و زبان یاد
بگیریم! خب تعجب هم کرده بودیم از این که این حرف را بزند. و فکر میکردیم
یعنی چه شده که واقعا بلد نبودن زبان برای مامان مشکل درست کرده و تا این حد
به لزوم آن پی برده! بعد فهمیدیم ایشان اهمیت مسأله را در بازار هنگام دیالوگ با
مغازه دارها کشف کرده که اگر زبان بلد بود می توانست بیشتر خرید کند واحتمالا
با چانه زدن به روش ایرانی پول کمتری هم بپردازد!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

آنهایی حق دارند اشکال بگیرند که شب امتحانی نیستند، نه تو!

جمع شده اند دور هم و دهان به بی کفایتی حوزه باز کرده اند که نظام درسی
حوزه بدرد نمیخورد و کتاب ها قدیمی هستند و استادها خوب نیستند و مسئولین
حوزه سواد ندارند و به فکر نیستند و چه و چه! بعد میبینی همان درس تفسیر
را هم که شب امتحان از روی جزوه فارسی خوانده قبول نشده و بقیه را هم یا
خواب مانده یا حالش را نداشته برود امتحان بدهد!!

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

همه مان همینیم، نیستیم؟

کاردانی زیست شناسی اش را که گرفت رفت خدمت. بعد از خدمت کنکور کارشناسی
شرکت کرد تا درسش را ادامه بدهد. میگفت به این رشته علاقه دارد. قبول شد. اما
دیدیم نرفت ثبت نام. تازگی ها استخدام یک کار دولتی شده بود. گفتیم پسر حالا که قبول
شدی برو کارشناسی ات را بگیر! حیف است درس را رها کنی! گفت انگیزه ای برای
ادامه تحصیل ندارم. گفت مدرک را برای کار می خواستم. گفت الان که کار دارم دیگر
برای چی درس بخوانم... گفت همه مان همینیم، نیستیم؟

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

نه اینکه فقط حکم اعدام صادر کنیم و از این حرف ها ..!

وقتی آقای سلمان رشدی یک کتاب می نویسند یا جای دیگری کاریکاتور علیه
پیامبر اسلام می کشند این یعنی باید بزرگان ادب و هنر در جهان دور هم جمع
شوند و یک قراردادهای جدیدی بین خودشان بنویسند که دو طرف خود را ملزم
کنیم به یک اصولی پایبند باشیم...


* حجت الاسلام تقی زاده داوری. دکترای جامعه شناسی - لندن.
* شبکه دو سیما. برنامه ویژه میلاد پیامبر اعظم. نقل به مضمون

از افاضات حضرت فلافل فروش در باب استکبار جهانی

چرا آمریکا اینقدر آدم میکشه؟ چون انسان ها زیاد شده اند و غذا روی کره
زمین به اندازه همه نیست!


* در پایان نامبرده برای آمدن صاحب این مملکت دعا فرمودند و ما آمین گفتیم.

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

عجب!!

پسر همسایه مان قرآن میخوانده. ترجمه اش را هم خوانده. بعد فهمیده توی
قرآن نوشته که دنیا بازیچه ای بیش نیست.

سه تا صلوات واسه امواتمون مرحمت کنیم!

هنوز نفسی می آید و می رود. از حوالی غروب روز قبل از عید حال مان رفت
توی هم. یکی تصادف کرد رفت توی کما... آمدیم منزل رفتیم وبلاگ یکی از
دوستان دیدیم داغدار فوت یکی از نزدیکانشان است... حالا هم که خبردار
شدیم پدربزرگ طلبه ضد دار فانی را وداع گفتند...

یکی یکی کفش های جلوی در را جفت میکنم

جای یک کفش خالی ست. بی توجه برمیگردم پیش مهمان ها و به همه شان
می گویم عیدتان مبارک. تو هم برو خوش باش و هر وقت خواستی بیا..!
انگار نه انگار که این همه سال منتظرت هستیم...

۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

میخواستیم مث پرنده ها باشیم آسمونو حس کنیم رها باشیم

برای بار سوم پرسیدم: حالا میخواهی چه کار کنی؟ کجا بری؟
گفت: میرم خارج. اونجا حس میکنی یتیمی. اونوقت مجبوری رو پای خودت وایستی.

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

توضیحات تکمیلی و البته مفیدتر در پی نوشت ها آمده!

«اگر صد تا بچه قمی رو با صد تا بچه تهرانی یه جا جمع کنی من میگم بازم این
بچه قمیا با همه قالتاق بازیاشون از بچه تهرانیا بهترند! چون از اون صد تا بچه قمی
هر صد تاشون روزه میگیرن ولی از اون بچه تهرانیا نودتاشون روزه نمیگیرن!»

پ.ن:
از افاضات یک جوان سرباز قمی در مسیر بین تهران-قم. با ۱۸ ماه خدمت سپری شده
و البته به علل متعدده در حال سپری کردن ۳ ماه اضاف خدمت! دیشب هم در پادگان در
یک کتک کاری یک نفر را راهی درمانگاه کرده. و برگه مرخصی اش را خودش جعل
کرده و حتی (!) خیلی شاهکارهای دیگر هم داشته و تعریف کرده!

پ.ن مخصوص قمی ها:
در پایان نامرده مدعی شده ساکن منطقه ی زنبیل آباد قم است و حتی (!) معتقد بوده که
شجاع ترین بچه های خلاف قم، نیروگاهی ها هستند که در پادگان سیگار می کشند!!

ما که به ساز شما نمیرقصیم ولی برای خودتون بد میشه دایی جان!

دایی م زنگ زده میگه ازدواج کن!! آخه همین چند وقت پیش گفته بود ازدواج نکن!!!
بعد میگن بچه باید حرف بزرگترش رو گوش کنه! اینجوری!؟

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

علی -ع- را ضربه خنجر نکشت، ضربه شمشیر کشت!

اگر حضرت علی -ع- امروز بودند، دو حالت داشت :
یا حاکم مسلمین نبودند و وادارش میکردیم قیام کنند و حکومت را در دست بگیرند!
یا حاکم مسلمین بودند و بر ایشان قیام میکردیم و حکومت را از حضرت میگرفتیم!