۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

سربازها وقتی رژه می روند به کجا نگاه میکنند؟

پسرخاله توی تهران سرباز است. آمده قم همدیگر را ببینیم. بچه مازندران. سرشار
از زندگی. فارغ از سیاست و سیاهی. میشود گفت همان صاف و ساده و روستایی
خودمان. سرخوشانگی فارغ از سیاستش شاید حاصل همان روستا و آب و هوای
شمال باشد. نه اینکه تعطیل باشند. نه. نگاه شان یک جور دیگر است. چشم هایی
پر از حس دارند. تنها حرف سیاسی اش وقتی آمد یک خاطره بود. یک بار توی
تهران سوار تاکسی شد. دختر بچه ی توی تاکسی، پسرخاله را که دید، خودش را
جمع و جور کرد توی بغل مادرش و گفت: مامان.. این ها همونایی هستند که خاله
ندا رو کشتند..؟ پسرخاله این را که گفت تا چند دقیقه به خاطره ی خودش میخندید.