۱۳۸۹ آذر ۱۱, پنجشنبه

نه ندارم چون دروغ میگویی دوست عزیز و معتادم!

کلی از اولش با مهدی جان مهدی جان آمد جلو و سلام و علیک و احوالات پرسی
که آخرش قصه تعریف کند که میخواهم بروم خانه مادربزرگم و پول ندارم، پنج
هزار تومان داری قرض بدهی؟